محل تبلیغات شما

سلام

 دیشب تو ذهنم میگفتم صورتش رو باید امروز اصلاح کنم موهای صورتش داشت زیاد میشد و این حالت خوشی برام نداشت معمولن همین شکلی تو چشماش چنان بی تفاوتی رو میبینی که دگ دستت به هیچ کاری نمیره خودمم حس و حالم زیاد میزون نیست واسه هیچ کاری این که یک کار ساده س  آوردمش نشوندمش روبه روم تو حموم چشماش همون بودن از بچگی دیده بودمشون وقتی داشتن میمردن منم زیادی غرق خودم شده بودم داشتم با خودم میجنگیدم واسه همینه شاید وقتی دیدمشون زیاد تعجب نکردم و ساده پذیرفتمشون موهای جوگندمیشو چشمای بی حالتشو و حالام تو ریشاش چند تایی موی سفید دراومده بود و داشت زیاد میشد قیافش هیچوقت جذبم نکرده بود چ تو بچگی چ الان اما خب کم کم فهمیدم تنها کسی که دارم نه اینکه دوسش داشته باشم چون اینو فهمیدم نه  چیزی رو که دوست نداری حتی اگر کل داراییتم باشه نمیتونی دوسش داشته باشی شاید فقط قدر دانش میشی همین  هرروز میبینمش گاهی سرسری ازش رد میشم و گاهی هم بهش دقیق میشم قدرشو میدونم واسه همین به مرگش هم فکر کردم میدونم چیز زیادی رو از دست نمیده منم چیزی رو از دست میدم که دوسش نداشتم نمیتونم بگم واسه مرگش خودمو آماده کردم اما خب هممون وقتی چیزی رو داریم به از دست دادنش هم فکر کردیم حتمن این فکر کردن که دلیل آمادگی نیست.  کار صورتش تموم شده دگ آینه رو میزارم کنار در حین دوش گرفتن به تو فکر میکنم انگار همیشه دوست داشتم وقتی آینه رو میگیرم دستم دستای ظریف تو کنار قاب آینه باشه و چهره تو بیوفته تو آینه انگار همیشه دوست داشتم تورو زندگی کنم تا انقدر با خودم غریبه نباشم  تو بهش چی میگی به تمام اینایی که گفتم ؟

دلم سیاهی موهاتو میخواد

نمیخوای چیزی بگی؟

خاطره ات را میبوسم

تو ,رو ,  ,آینه ,فکر ,واسه ,از دست ,چیزی رو ,رو از ,دوسش داشته ,زیاد میشد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدایا دوستت دارم ! مواظب اماممون باش . روانشناسی کودکان